Friday, September 7, 2007

.از معشوقم تنها کیرش را به یادگار دارم. تنها عضو زنده ی فعالش
هرگز نشنیدم آدمی تکه تکه بمیرد، و تنها این مرد من بود که به چشم
.دیدم که ابتدا روزی قلبش مرد
آنهم نه به یکباره، که اول عواطف و بعد وجدان و بعد آلام و بعد آرزوها
.ودر نهایت از تپیدن ایستاد
و بعد مغزش، با تمام خاطرات و دانسته ها و منطق ها و تعصبات و تخیلات
.و توهمات
و بعد چشمها، با همه نوری که داشت از عشق و شهوت و نفرت و خشم و
.غرور و جهالت و نیاز و حسادت و رضایت
و بعد، پاها، با تمام لذت ودرد حاصل از لگد پرانی ها و گشت ها و ایستادگی ها
و بعد، دستها با همه خاطرات سا خت ها و ویرانی ها،نوازش ها و سیلی ها
آرام آرام پوسید وسیا ه شد، کبود سیاه
و اما من ، شبها به آغوش جنازه معشوقم باز می گردم،مطیعانه،در خدمت
.تنها عضو زنده ی فعالش که هنوز حریصانه مرا می طلبد

Monday, September 3, 2007

دوشنبه 12 شهریور

دیشب، من وحشیانه به خود تجاوز کردم، اما، هیچ حسی در من بیدار نشد،نه لذت
نه خشم،نه نفرت،نه بغض،نه درد، نه وحشت، نه به چشم فاعل ، نه مفعول ، در هر
.دو انگار مرده بودم
دیشب ،من وحشیانه به خود تجاوز کردم،با سخت ترین آلاتی که دردست داشتم ، اما
نه حسی در من بیدار شد، نه خاطره ای، نه حسرتی از عشقی خاکستر شده ، نه آرزوی
بستری نیامده،نه لذتی که از میانه ام بدود، نه تخیلی که منگم کند و خیس
...دیشب ، من وحشیانه به خود تجاوز کردم ، اما انگار، جنازه ای به جنازه ای دیگر