Friday, September 7, 2007

.از معشوقم تنها کیرش را به یادگار دارم. تنها عضو زنده ی فعالش
هرگز نشنیدم آدمی تکه تکه بمیرد، و تنها این مرد من بود که به چشم
.دیدم که ابتدا روزی قلبش مرد
آنهم نه به یکباره، که اول عواطف و بعد وجدان و بعد آلام و بعد آرزوها
.ودر نهایت از تپیدن ایستاد
و بعد مغزش، با تمام خاطرات و دانسته ها و منطق ها و تعصبات و تخیلات
.و توهمات
و بعد چشمها، با همه نوری که داشت از عشق و شهوت و نفرت و خشم و
.غرور و جهالت و نیاز و حسادت و رضایت
و بعد، پاها، با تمام لذت ودرد حاصل از لگد پرانی ها و گشت ها و ایستادگی ها
و بعد، دستها با همه خاطرات سا خت ها و ویرانی ها،نوازش ها و سیلی ها
آرام آرام پوسید وسیا ه شد، کبود سیاه
و اما من ، شبها به آغوش جنازه معشوقم باز می گردم،مطیعانه،در خدمت
.تنها عضو زنده ی فعالش که هنوز حریصانه مرا می طلبد

No comments: