دیشب، من وحشیانه به خود تجاوز کردم، اما، هیچ حسی در من بیدار نشد،نه لذت
نه خشم،نه نفرت،نه بغض،نه درد، نه وحشت، نه به چشم فاعل ، نه مفعول ، در هر
.دو انگار مرده بودم
دیشب ،من وحشیانه به خود تجاوز کردم،با سخت ترین آلاتی که دردست داشتم ، اما
نه حسی در من بیدار شد، نه خاطره ای، نه حسرتی از عشقی خاکستر شده ، نه آرزوی
بستری نیامده،نه لذتی که از میانه ام بدود، نه تخیلی که منگم کند و خیس
...دیشب ، من وحشیانه به خود تجاوز کردم ، اما انگار، جنازه ای به جنازه ای دیگر
نه خشم،نه نفرت،نه بغض،نه درد، نه وحشت، نه به چشم فاعل ، نه مفعول ، در هر
.دو انگار مرده بودم
دیشب ،من وحشیانه به خود تجاوز کردم،با سخت ترین آلاتی که دردست داشتم ، اما
نه حسی در من بیدار شد، نه خاطره ای، نه حسرتی از عشقی خاکستر شده ، نه آرزوی
بستری نیامده،نه لذتی که از میانه ام بدود، نه تخیلی که منگم کند و خیس
...دیشب ، من وحشیانه به خود تجاوز کردم ، اما انگار، جنازه ای به جنازه ای دیگر
1 comment:
لاشخوری را می مانم
بر لاشه ی خویش
گرسنه نیستم
خسته ام
اما
Post a Comment